وبلاگ من

...

روز دانشجو - 1

دوشنبه, ۱۸ آذر ۱۳۹۸، ۱۰:۴۹ ب.ظ

"حتی اگه یه خشاب گلوله هم توی پای من خالی کنی، یه چیزی اون بالا توی ذهنم بهم می‌گه پاشو و بدو، من با همه‌ی قدرت پا می‌شم و با همه‌ی سرعت می‌دوئم؛ این رو هیچ‌وقت یادت نره. برای آدمی که چیزی واسه از دست دادن نداره، مرگ و زندگی خیلی فرق نمی‌کنه‌. من با ذهنم می‌دوئم نه پاهام." این متنی هست که روی تی‌شرت آبی آسمونیِ جدیدی که خریدم نوشته شده و یه گردنبند با پلاک *آیه‌الکرسی* هم انداختم دور گردنم. مطابق همیشه، همه‌ی صندلی‌های سرویس دانشگاه پر شده و باید سرپا وایسم تا پورسینا. یه کلاه کشیده روی سرش، به بغل‌دستیش می‌گه #روز_دانشجو رو باید از تقویم حذف کنن، ببین هم امیرآباد ترافیکه، هم مرزداران هم آل‌احمد. می‌گم گل‌ها و کردستان و فاطمی و یوسف‌آباد هم ترافیکه انگار. یه دانشجوی دختر که صدای هندزفریش از بس بالاست که توی کل اتوبوس پخش می‌شه، بیست دقیقه ست زل زده به شیشه‌ی اتوبوس و انگاری منجمد شده. یه دختر و پسر کنار هم نشستن و از یه ظرف پلاستیکی دارن سیب و نارنگی می‌خورن. راننده‌ی سرویس سیاوش قمیشی گذاشته و صداش جسته گریخته شنیده می‌شه. تا چشم کار می‌کنه دانشجو توی اتوبوسه، شاید ۵۰ نفر! می‌رسیم ایستگاه آخر، همه پیاده می‌شن، حراست درب پورسینا کارت دانشجویی چک می‌کنه، ما با هر تیپ و قیافه و فکر و عملی دانشجوئیم و هیچ فرقی با هم نداریم. روزمون مبارک.
 

  • مظاهر سبزی