خدا - خیام - جبران خلیل جبران
هرچی هم که با خودت عهد و پیمون ببندی که دیگه کتاب نخری، وقتی ببینی انقلاب کتاب بساط کردن پنج تومن، هوایی میشی. مثل معتادی که جنس ارزون ببینه، با کله میره میگیره تا بکشه و شارژ بشه و هرچی درس و قول توی دورههای NA بوده رو فراموش میکنه؛ منم امروز تا به خودم اومدم دیدم دو زانو نشستم روی زمین و اصلا حواسم به کثیف شدن شلوارم نیست و دارم کتابا رو شُخم میزنم.
.
قرآنِ انگلیسی و رباعیات خیام و پیامبرِ جبران خلیل جبران، شکار امروزم بود. از اون شکارها که شکارچی بعدش عذاب وجدان میگیره و با خودش میگه "چرا شکار کردم؟ من که کلی گوشت توی کلبهام دارم"؛ الان با خودم میگم چرا دوباره کتاب خریدم، وقتی که وقتِ خوندنش نیست و کلی کتاب نخونده دارم، اما خب باز با خودم میگم همونطور که هیچ آدمی سر سفرهی غذا کاملا سیر نمیشه و همیشه میتونه یه بشقاب دیگه رو بِبَلعِه پس شکارش روی زمین نمیمونه و خراب نمیشه؛ این سه تا کتاب رو هم میزارم لای کتابای دیگهام و میگم گور بابای وقت (!)، به وقتش میخونم. دیگه هم با خودم قول و قرار نمیزارم کتاب نخرم که بعدش درگیر حس گناه بشم. از این به بعد هرجا دلم پیش یه کتاب گیر کنه، میخرمش، بدون شک و تردید و عذاب وجدان و حس گناه و یا هر فکر مسخرهی دیگه. من عاشق کتابم.
- ۹۸/۰۹/۱۷