چشم آبی
خلاف آمد و کوبید و چراغ عقب سمت شاگرد به فنا رفت.
آینه وسط ماشین را بالا پایین کردم و گره خوردم به چشم هایش.
می گویند آدم ها یکدیگر را از چشم هایشان می شناسند و من هم این گفته ی دانشمندان را به شدت تایید می کنم.
آن روزها می گفت کسی که فیزیک می خوانَد با دانشجوی روانشناسی جور نیست، و من می گفتم هم فیزیکدانان هم روانشناسان هردو گروه معتقدند که به گذشته نمی شود رفت اما می توان آینده را دید.
به تناقض آمیز ترین حالت ممکن حرف های آن روزم را نقض می کردم؛ من با چشم برهم زدنی در چشم هایش گذشته ام را دیدم و به گذشته رفتم.
پیاده نشدم. پیاده شد و آمد سمت ماشین. چسبیده بودم به صندلی و عرق می ریختم، شدیدتر از باران پشت شیشه. خیسِ خیس بودم، خیس تر از کاپوت ماشین.
بوق ماشین ها از بیرون در گوشم، کشمکش درونی از درون در ذهنم.
- خب با این ماشین دوقرونی چیکار می کنی توی خیابو....
پنجره را پایین کشیدم و چشم در چشم که شدیم حرف هایش را ناتمام رها کرد. از فرعی آمده بود و تقصیرکار بود، مثل آن روزها که از فرعی ترین حالت ممکن آمده بود کانون نجوم دانشگاه و دلم را برده بود. آخر روانشناس را چه به نجوم! به رویش نیاوردم که تقصیرکار است، مثل آن روزها که پس از آمدن و رفتنش به رویش نیاودم که چه وزنه ای روی قلبم ماند.
+ ببخشین خانوم! من تقصیرکار بودم!
نگاهم را به سمت جلو بردم و چیزی نگفتم.
- تویی سینا؟
دانشمندان چرا می گویند آدم ها یکدیگر را از چشم هایشان می شناسند؟ منظورشان رنگ چشم است یا طرح چشم یا چی؟!
- انصراف دادی رفتی کجا؟! هیشکی ازت خبر نداشت پسر!
چرا باید تولد خواهر پیمان بیفتد ۶ آذر تا ماشین پیمان را بردارد و با دوست هایش بروند کافی شاپ جشن تولد بگیرند و بنزین ماشین تمام شود و من ماشین پیمان را بگیرم تا برای سومین روز متوالی در اسنپ کار کنم و مسافری که به سمت حقانی تاکسی گرفته بود کنسل کند و بیفتم در میرداماد؟ چرا؟!
- بعد تو خیلی چیزا تغییر کرد
راست می گفت، بعد از من خیلی چیزها تغییر کرد، حتی رنگ ها! من هنوز هم که هنوز است رنگ ها را با رنگ آبی چشم های او می سنجم. بعد از او قرمز و زرد و صورتی یعنی آبی، چراغ قرمز و سبز یعنی آبی، آبیِ آسمان یعنی آبی.
- ۹۸/۰۸/۱۶