تسلیم کلمات
"زندگی من بوی باروت میدهد و گاهی حس میکنم قویترین سلاح کشتارجمعی دنیا هستم."
شیش ماهه این متن رو توو دفترچه یادداشت گوشیم نوشتم و هرکاری میکنم ادامهاش بدم نمیتونم که نمیتونم. بدتر از تسلیم شدن چیزی نیست، حالا چه تسلیم شدن در برابر زندگی باشه چه تسلیم شدن در برابر کلمات. میدونم خیلی خوب نیست، ولی میخوام بگم من تسلیم کلمات شدم و ترجیح میدم این متن کوتاه رو همینطوری بزارم تا اینکه توو گوشیم باشه و هر روز چشمم بهش بخوره و بگم "اگه قرار بود چیزی توو ادامهاش بنویسی، توو این شیش ماه مینوشتی بیعُرضه!"
نمیخوام هر روز حساب کتاب کنم چندروز گذشته و این کلمات لعنتی به هم نمیچسبن تا یه متن ساخته بشه. پس خودم رو گول میزنم و توو دلم میگم ضمیر ناخودآگاه که هرچی بهش بگی حالیش نیست (!)، این متن رو بزار و با خودت فکر کن جمله اول یه داستان کوتاهه یا یه رمان و برنده نوبل یا یه جایزهای توو این مایهها شده و ضمیر ناخودآگاهم هم میگه مبارک باشه!
پ.ن ۱: عکس به متن ربطی نداره و یه روز که یادم نیست کِی بود گرفتمش :)
پ.ن ۲: رنگینکمونه خیلی قشنگه :)
- ۹۸/۰۶/۲۷