وبلاگ من

...

فرار از زندان !

سه شنبه, ۵ شهریور ۱۳۹۸، ۱۱:۴۶ ب.ظ

توو اتاق روبرویی‌مون یه پسره ست که دیروز از صبح تا ساعت ۵ سیزده بار بهش سلام کردم! فرض کن ۱۱ ماهه داریم همدیگه رو می‌بینیم و من ۱۱ ماهه منتظرم یه راه ارتباطی باهام بگیره و بگه اسمت چیه؟ چی می‌خونی؟ بچه کجایی؟ و یا اینکه اصلا یه بار به جای "سلام" بگه "سلام. چطوری؟"
تنها کسی که باهاش هم‌صحبت نشدم. راستش منتظر بودم ببینم بالاخره کِی پیش‌قدم می‌شه. ولی خب انگار فازش سنگین‌تر از ایناست. حس می‌کنم مثل ربات‌ها کد نوشتن براش. حتی چندبار امتحانش کردم و به جای سلام، گفتم سیلام، سلاب، سورا و ... ! دیدم براش فرقی نمی‌کنه من چی بگم، فقط می‌گه سلام! ساعت ۶ و ۲۰ دقیقه برای چهاردهمین بار دیدمش. داشتم توو راهرو خوابگاه می‌رفتم، صدای کشیده شدن دمپایی‌هام روی زمین، فضا رو مثل اون فیلم‌هایی کرده بود که یکی توو زندان داره راه می‌ره و از فرط خستگی حال راه رفتن نداره. می‌دونستم این بار هم اگه بگم سلام، باز می‌گه سلام و تموم می‌شه همه‌چی، ولی نمی‌خواستم تموم بشه! گفتم "سلام. چی می‌خونی؟" گفت "سلام. حقوق" بعد سریع در رو بست و رفت توو اتاق!
عزیزی که داری این‌ متن رو می‌خونی. اگه تنهایی، اگه عاشقی، اگه بدبختی و یا هر مشکل و چالش دیگه‌ای داری؛ خودت پیش‌قدم شو. شاید شخص مقابل اصلا حواسش نباشه. نزار حرف‌هات بلوکه بشن توو ذهنت. ۱۱ ماه که سهله، ۱۱۱ ماه هم بگذره، کسی ‌که بخواد نفهمه، نمی‌فهمه.

  • مظاهر سبزی