وبلاگ من

...

آبگوشت

پنجشنبه, ۲ آبان ۱۳۹۸، ۰۶:۴۷ ب.ظ

ناهار آبگوشت بود.
ته کاسه رو سر کشیدم.
همونطور که سرم رو به همراه کاسه آوردم پایین، دیدم چهارچشمی داره نگاهم می کنه.
خندیدم.‌ از اون مدل خنده هایی که از سر تعجب روی صورتم نقش می بنده.
با صدای بلند گفت حلالت! من هیچ وقت این کار رو نمی کنم. فکر می کنم زشته و بقیه نگاهم می کنن!
گفتم اسمت چیه؟!
گفت احمد.
گفتم ببین احمد، همه این دانشجوها فردا منو فراموش می کنن. حالا فردا نه پس فردا. دیگه ته تهش سال دیگه یا اصلا ده سال دیگه. اونوقت من می مونم و این ذهنیت اشتباه که سر کشیدن آبگوشت اشتباهه.
گفت قبول دارم. ولی اگه بریزه روی لباس هات چی؟
گفتم اگه الان رفتیم از اینجا بیرون ماشین زد له شدیم چی؟ به خاطر ترس از تصادف، نریم اون سمت خیابون؟ به خاطر ترس از کثیف شدن لباسمون، ته کاسه آبگوشت رو سر نکشیم؟ به خاطر بقیه زندگی نکنیم؟

  • مظاهر سبزی